تب ِ ماه

فوریه 3, 2011

این » دینگ » دوستداشتنی !

Filed under: تب ِ ماه — مهتاب @ 16:30

دست خودمان نیست ! یادمان می رود .

وقتی هزار مدل بالا و پایین شوی خودت را هم یادت می رود .

یادت می رود گوشه ی کاغذ مفاتیح اش یادداشت نوشته بودی و صد و چند بار تکرار ِ اذکار جادویی ِ زندگی زیر و رو کن , که باورش داشت را مسخره کرده بودی که : » به جای این ورد ها یک بار بگو دوستت دارم ! » . یادت می رود که یک شب تا صبح کلاس اس ام اس بازی برایش دایر کردی و دست آخر هم پتو را کشید روی سرش به نشانه  اعتراض که : » برو , ولم کن ! من این بازی ها را یاد نمی گیرم ! » . یادت می رود وقتی بی حوصله به خانه برگشتی ,  مثل دخترکی شرّ و مرموز گوشه ی مبل لم داده بود و سرش توی گوشی فرو رفته بود و خنده ات گرفته بود که » خبری شده ؟ عاشق شدی ؟ » .

 یادت می رود و کپه ی زندگی ات را می گذاری و نصفه شب گوشی خمیازه می کشد که : دینگ گ گ !

 غر می زنی که : مرگ گ گ !

زیر چشمی اس ام اس را می خوانی : » صد و بیست و چهار بار دوستت دارم ! «

لب و لوچه ات را کج میکنی : هووووق !

زیر اس ام اس را می خوانی : فرستنده : ما … ما … ن ! / ما … مان ؟؟؟ / مامان !

و تا صبح گوشی را مثل یک کتاب تحریف نشده ی آسمانی در آغوش می گیری و پلک نمی زنی …

بعد تر , اس ام اس می شود پر کردن لحظه های خانه نشینی و تنهایی مامان , می شود حل کردن ِ جدول ناتمام اش وسط خیابان , می شود لیست خرید , جوک , سرتیتر روزنامه و اخبار مهم سیاسی , می شود کجایی ها و دلم شور می زند ها , می شود محکم باش ها و نگران نباش ها , می شود فحش های آب دار , شوخی های بالای هجده سال ! , می شود بحث های بی انتها برای آدم شدن تو و ریختن آب پاکی برای آدم نشدن ها , می شود اس ام اس خالی و اشتباهی , می شود تمرین چگونه فینگلیش نوشتن ها , می شود وسط کار و کلاس ریسه رفتن ها  , می شود پر کشیدن تا رسیدن به خانه , می شود دو نقطه / دَش / ستاره !  می شود علامت سوال برای هر ستاره , می شود …

می شود دوستت دارم ها …

بعد از سال ها یخ ِ حوض کاشی کاری قدیمی ِ دل و زبان را شکستن و دوستت دارم ها …

________________________________

پ.ن
این پست تقدیم به مامان نرگس  , که  با جادوی مادرانه ش باعث شد » این دینگ دوستداشتنی » رو بعد از مدت ها بالاخره بنویسم !

37 دیدگاه »

  1. الهی بگرررررردم
    دلم پر زد خب براش
    ببوسش از طرف من و همه کسایی که بعد از من کامنت می‌ذارن
    :-*****

    الهی خدا حفظشون کنه براتون

    دیدگاه توسط مریم بانو — فوریه 3, 2011 @ 17:21

    • جانمممم … مرسی عزیزم !
      خدا مامان و بابای تو رو هم …
      اون پست آشپزخونه و مامانت رو هیچوقت یادم نمیره مریم …
      :-*

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 00:14

  2. من قربون تو و اون دل قشنگ و این کلمات جادوییت برم . مرسیییی مهتابم . خدا تو رو و مامان عزیزت رو حفظ کنه عزیز دلم .

    دیدگاه توسط سهبا — فوریه 3, 2011 @ 19:45

    • مامان نرگس ِ نازنین …
      از راه دور , از بین دونه های برف , از پشت ویترین سرد ِ مانیتور …
      همه جوره مادرانه ای و گرم …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 00:19

  3. دلم جادوی مادرانه خواست…
    کلماتت جادویی بود مهتاب.مثل همیشه…جادو در جادو… :دی

    دیدگاه توسط شکوه — فوریه 3, 2011 @ 21:53

  4. تا صبح گوشی را مثل یک کتاب تحریف نشده آسمانی در آغوش می گیرم

    دیدگاه توسط مصطفی موسوی — فوریه 3, 2011 @ 23:30

  5. …مررررسی به مامانت برای داشتن نوری مثل تو….
    …ومرررسی به تو برای این یادنوشتت…مهتاب دل شب !

    دیدگاه توسط مامانگار — فوریه 3, 2011 @ 23:43

    • مامانگار ِ عزیزمممم …
      می بوسمتون …
      مثل یه ستاره ی کوچولو که همیشه چشمش به دست های گرم خورشیده …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 00:24

  6. از «پدر-مادر نوشت» ها خوشم نمیاد…حتی اگه انقدر قشنگ نوشته شده باشن…

    دیدگاه توسط حمید — فوریه 4, 2011 @ 12:24

    • باورت می شه من خودمم دوست ندارم ؟!!

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 13:24

  7. راستی وبلاگت چش شده!؟…آدم دهانش آزرده میشه تا بازش کنه! باید شصت بار رفرش کنی تا بیاد! یا ارور میده یا میگه کلا همچین صفحه ای از بنیان وجود نداره! اول فکر کردم از وورد پرسه ولی وبلاگ چندتا دیگه از بچه های ووردپرسی رو باز کردم دیدم مشکلی نداره…وبلاگتو بگرد ببین دعایی چیزی گوشه کنارش نذاشتن!…

    دیدگاه توسط حمید — فوریه 4, 2011 @ 13:07

    • نمی دونم چی شده ! من خودمم مشکل دارم !
      یه دعا نویس خوب سراغ نداری برم باطل السحرش رو بگیرم ؟
      ( آیکون یه آدمی که امروز هی ال ال شنیده و حالش بده ! )

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 13:27

      • خیر باشه! کجا بودی مگه!؟…تظاهرات مصر!؟ (آیکون «دخالت خارجی!»)…

        دیدگاه توسط حمید — فوریه 4, 2011 @ 15:01

        • نه بابا ! صف اول نمازجمعه تهران !
          ( آیکون ذوب در وقاحت )

          دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 15:04

          • خب تظاهرات مصر هم از همونجا شروع میشه دیگه!…مگه گوش نکردی آقا چی گفت!؟…چی!؟ نفهمیدی!؟…خب اسپیکینگتو قوی کن خواهرم! (آیکون «وعده ما میدون لوازم تحریر مصر!»)…

            دیدگاه توسط حمید — فوریه 4, 2011 @ 20:59

            • =))
              وای حمید ! منم هر وقت اسم این میدونه رو می شنوم خنده م می گیره یاد لوازم تحریر می افتم !
              یه مملی براش بنویس حمید !
              پلیزززززز !

              دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 4, 2011 @ 23:59

    • چش شده …
      ابشو گرفتن چلو شده ….
      تو چرا هر وقت پيدات ميشه گير ميدي به يه جاي اينجا …
      چيه از جون اين خونه ميخواي ..ها ها ها ؟؟؟؟
      (ايكون يه ادم جوگير فضول … اخه يكي نيس بگه تو چيكاره حسني ؟؟؟)

      دیدگاه توسط میکائیل — فوریه 5, 2011 @ 11:16

      • نه واقعا این بار خودمم مشکل دارم میکائیل !
        نمی دونم چه اتفاقی افتاده !؟ خودم هم نمی تونم باز کنم تب ماه رو !
        حتما باید فیل . شکن باز باشه با اینکه فیل . نیست !
        😦

        دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 5, 2011 @ 14:31

        • شاید به خاطر سرویس دهندتون باشه … برای من که اینجوری نیس …..

          دیدگاه توسط میکائیل — فوریه 5, 2011 @ 21:03

  8. خيلي خوب بود مهتاب 😉 ياد خودم افتادم كه همين چند وقت پيش همين پروسه رو داشتم براي مامانم تشريح ميكردم!

    دیدگاه توسط شيرين كرمي — فوریه 4, 2011 @ 15:11

    • چه جالب !
      چه تفاهم ِ شیرینی شیرین جان …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 5, 2011 @ 00:01

  9. دیدی وقتی یاد می گیرن هی میان به آدم می گن: خوب نوشتم؟ سرعتم خوبه یا آروم می نویسم؟!..

    دیدگاه توسط مونا — فوریه 4, 2011 @ 15:30

    • آرهههه دقیقا !
      بعد اشکال هاشون فوق العاده ست …
      من مدت ها روی مامانم کار کردم تا از یو به جای اُ استفاده نکنه !
      یه وقتا یه شر های نوشتاری درست می کرد تا مدت ها می خندیدیم !
      😀

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 5, 2011 @ 00:04

  10. خیلی زیبا نوشتی مهتاب و من چقدر یاد مادر خودم افتادم
    دستت درد نمکنه

    دیدگاه توسط کیامهر — فوریه 4, 2011 @ 19:34

  11. یاد دادن اس ام اس به مامان یکی از سخت ترین کارهای زندگی من بود
    الان دیگه چشم بسته با انگشت کوچیکه پای چپش هم اس ام اس می زنه به چه سرعت

    دیدگاه توسط کیامهر — فوریه 4, 2011 @ 19:36

  12. دوباره سلام عزيز نازنين . خوبي تو مهتابم ؟ اول هفته ت بخير و خوشي تا آخرش عزيز .

    دیدگاه توسط سهبا — فوریه 5, 2011 @ 10:22

    • سلام به روی ماهت …
      تا آخر هفته برای تو هم پر از خوشی و آرامش باشه نرگس جانم …
      مرسی از انرژی بخشیت …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 5, 2011 @ 14:33

  13. این پست تقدیم به مامان نرگس , که با جادوی مادرانه ش باعث شد ” این دینگ دوستداشتنی ” رو بعد از مدت ها بالاخره بنویسم !

    تنها يه مامان نرگس كه وقتي ازش اسم ميبري … مسخ جادوش ميشي …. و چه ميكنه اين جادوي مادرانه…..

    دیدگاه توسط میکائیل — فوریه 5, 2011 @ 11:11

  14. اس ام اس
    ايميل …
    ديگه واسه خودش استادي شده ….
    و اين خيلي خوبه و هم خيلي بده ….
    خوبش كه معلومه … بدشم كه ديگه كه ديگه نيستي جلوش بشيني و چشم تو چشمش شي
    وقتي داره با تمام دلش باهات حرف ميزنه ….
    وقتي كه نيستي ببيني اون صدو بيست و چهار بارو چه جوري هجي ميكنه ..
    و اينكه مثل بچه گي هات چقدر شيرينه اين شنيدن كلمات كه مثل لقمه گرفتن واسه تو حاضر و اماده بود ….
    ما هيچ وقت نميفهميم

    دیدگاه توسط میکائیل — فوریه 5, 2011 @ 11:30

    • اوهوم …
      کاش مثل بچگی ها بود …
      حیف که نمی فهمیم …
      حیف …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 5, 2011 @ 14:34

  15. دلم از ابرهای بارانی سه شنبه هم گرفته تر است…

    دیدگاه توسط مونا — فوریه 5, 2011 @ 19:56

    • قربون دل بارونیش …
      :-*
      باید بباریم یه کم شاید , بلکه سبک شیم …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 11:29

  16. سلام مهتاب.خیلی قشنگه.من با اینکه تلاش کردم ولی نتونستم به مامانم یاد بدم! انگار قسمت یادگیری اس ام اس مغزش کار نمی کنه! یه جا خوندم نوشته بود افراد مسن با یک بیماری مبتلا هستن به نام ترس از تکنولوژی!

    دیدگاه توسط آناهیتا — فوریه 6, 2011 @ 10:30

    • ای جان … اشکال نداره ! عوضش بدون دینگ با هم حرف می زنید !

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 11:39


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

برای مهتاب پاسخی بگذارید لغو پاسخ