تب ِ ماه

کتاب ِ ماه

   

در پی شرم آور ترین فیل … ترینگ تاریخ بشریت ؛ یعنی گود ریدز

هرچه انگشت حیرت به دهان گزیدیم و اشک حسرت ریختیم افاقه نکرد و بر آن شدیم تا راه آن فقید بزرگ را ادامه دهیم

باشد تا روح دردمندمان کمی آرام گیرد

…  

  

و این چنین است که آنها نمی دانند

همانا ما مشت محکمی می باشیم بر چشم و چار ِ سان سور , فیل .. ترینگ , کتاب سوزی , و استکبار غیر جهانی و خیلی هم داخلی

.

.

.

پس

! همراه شو رفیق

 

___________________________
پ.ن
به احترام یاد تو
که کنج انفرادی های تنگ
از حق خواندن نیز
 محرومی
_______________________ 
 

: لیست کتاب ماه
.

>>>> کامنت های صفحه اول

 

  • قلعه حیوانات – جورج اورول
  • 1984 – جورج اورول
  • به یاد کاتالونیا – جورج اورول
  • کوری _ ژوزه  ساراماگو
  • بینایی – ژوزه ساراماگو
  • سرزمین گوجه های سبز – هرتا مولر
  • خداحافظ گاری کوپر _ رومن گاری
  • جامعه شناسی سیاسی – حسین بشیریه
  • فرهنگ سیاسی – داریوش آشوری
  • مشروطه ی ایرانی – ماشااله آجودانی
  • اصول علم سیاست _ عبدالرحمن عالم
  • اصول علم سیاست _ موریس دوورژه
  • مبانی علم سیاست _ عبدالحمید ابولحمد
  • مقدمه ای بر علم سیاست _ هارولد لاسکی
  • فرهنگ سیاسی آکسفورد _ دکتر حمید احمدی
  • فرهنگ اصطلاحات سیاسی _ نوروزی خیابانی
  • بیم موج _ سید محمد خاتمی
  • از دنیای”شهر”تا شهر”دنیا” / سیری در اندیشه ی سیاسی غرب_ سید محمد خاتمی
>>>> کامنت های صفحه دوم
  • مائده های آسمانی _ سید علیرضا بهشتی / به همراه نقاشی هایی از میر حسین موسوی
  • در سال ۷۸ , در سال ۷۹ ,در سال ۸۰ _ ابراهیم نبوی , نیک آهنگ کوثر
  • خیلی خوشبختم خانوم صادقی _ علیرضا مجابی
  •  دو قطعه عکس 4*6 _ ابراهیم رها
  • چسب زخم _ ابراهیم رها
  • جمهوریت , افسون زدایی از قدرت _ سعید حجاریان
  •  تراژدی دموکراسی در ایران _ عماد الدین باقی  
>>>> کامنت های صفحه سوم
  • سالن 6 _ / یاداشت های روزانه ی زندان / _ سید ابراهیم نبوی
  • ذوب شده / عباس معروفی
  • سال بلوا / عباس معروفی
  • گریز از آزادی / اریش فرومسیاست،جامعه شناسی و نظریه ی اجتماعی / آنتونی گیدنز
  • ریشه های دیکتاتوری و دموکراسی / برینگتون مور
  • موشی که شاه شد / ویلی فرمان
  • احمق های چلم و تاریخ شان / آیزاک بشویتس سینگر
  • مجموعه نیکولا کوچولو / سامپه , گوسینی
  • هیچ چیز ساده نیست / سامپه
  • همه چیز پیچیده است / سامپه
  •  پیام های جور واجور / سامپه
  • اوقات خوش / سامپه
  • من او را دوست داشتم / آناگاوالدا
  • نامه ای برای فردا / سید محمد خاتمی
  • آن گوشه ی دنج سمت چپ / مهدی ربی
>>>> کامنت های صفحه چهارم
  • نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی
  • زندگی , جنگ و دیگر هیچ / اوریانا فالاچی
  • جنس ضعیف / اوریانا فالاچی
  • تئوری های انقلاب / آلوین استانفورد کوهن
  • هجوم دوباره ی مرگ / ژوزه ساراماگو
  • مصاحبه با تاریخ / اوریانا فالاچی

168 دیدگاه »

  1. کتاب مسافر :

    http://maryambanoooo.wordpress.com/2010/12/27/ketabemosafe/

    دیدگاه توسط مهتاب — دسامبر 30, 2010 @ 20:15

  2. اوریانا …
    در زندگیم چند بار با تعلل بی جا چیزهای ارزشمندی رو از دست دادم … یکیش جاری شدن بین کلمات بی نظیر اوریانا …
    اون روزهایی که به عنوان دانشجوی کمی تا قسمتی سرخورده ی ایتالیایی اسمش رو زیاد می شنیدم , تصور می کردم حوصله ی خوندن تحلیل های سیاسی و اجتماعی ِ یک خبرنگار اروپایی رو نخواهم داشت و اصلا به من چه ارتباطی داره که اون سر دنیا چه اتفاقی می افته وقتی خودمون تو کار خودمون موندیم !؟
    حتی حاضر نشدم مصاحبه ش با خمینی و بازرگان رو دنبال کنم چون فکر می کردم وقتی اساسا این آدم ها برام اهمیتی ندارن چرا باید یه مصاحبه ی تاریخ گذشته رو بخونم و حرص بخورم !؟
    ولی احمق بودم … خیلی احمق !

    حدود یک سال پیش بود که سعید ِ عزیزم کتاب » نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد » رو غافلگیرانه برام آورد و من رو از یک اشتباه تاریخی در آورد .
    قلم اوریانا چنان مجذوبم کرد که با شیفتگی بقیه کارهاش رو هم دنبال کردم , لبریز از حسرت زمانی که با یه پیش داوری اشتباه از دست داده بودم .

    حالا اوریانا رو دیوانه وار دوست دارم … در دنیای مهجور زنانه م بهش افتخار می کنم و هرچند با الگو سازی و قهرمان پروری مخالفم ولی به عنوان یه اسطوره ی زنانه ازش یاد می کنم .
    و فکر می کنم کاش زمانی که از دنیا رفت به اندازه ی الان می شناختمش و با صدای بلند برای نبودنش اشک می ریختم
    دلم می خواد حد اقل ترم دیگه به خیر بگذره و با اعصاب نسبتا آروم پروژه ی ترم آخرم حول زندگی زنی باشه که دوستش دارم
    اوریانا فالاچی
    …………
    » نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد «زنانه ی بی نظیر اوریانا رو می تونید اینجا بخونید
    http://www.yaghma-golrouee.com/works.php?catId=48
    و از اینجا دانلود کنید
    http://www.dreams123.blogfa.com/

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 4, 2011 @ 00:59

  3. .
    .
    .
    بدون شک یکی از تکرار نشدنی ترین کتاب ها و ارزشمند ترین اثر در آثار اوریانا فالاچی کتابیه که وقایع نگاری او محسوب می شه …
    مشاهداتش از جنگ ویتنام و وقایع مرگبار مکزیک .
    با زبان و نگاه خاص خودش که بی زمان و بی مکانه …

    » زندگی , جنگ و دیگر هیچ » .
    .
    .

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 6, 2011 @ 21:49

    • …«الیزابتا» کوچک است و شکننده و شاد , تا چند ماه دیگر پنج سالش تمام می‌شود.او را به خود فشردم و شروع کردم برایش به کتاب خواندن.ناگهان مرا نگاه کرد و پرسید:
      ـ «زندگی یعنی چه؟»
      جواب احمقانه‌ای به او دادم.
      ـ زندگی لجظه ای ست بین تولد و مرگ
      ـ‌ مرگ چیه؟
      ـ‌ مرگ وقتی است که همه چیز تمام می‌شود.
      ـ مثل زمستان؟ وقتی که برگ‌های درختان می‌ریزد؟ولی عمر یک درخت با زمستان تمام نمی‌شود، نه ؟ وقتی بهار بیاید درخت دوباره زنده می شود , نه ؟
      ولی برای مردها این طور نیستت . زنها و بچه ها هم همین طور . وقتی کسی مرد برای همیشه مرده , دیگر دوباره زنده نمی شود .
      _ این که نمی شه , این درست نیست .
      _چرا الیزابتا . بخواب
      _ من حرف های تو را قبول ندارم . فک می کنم وقتی کسی بمیرد مثل درخت ها در بهار زنده می شود .

      خبرنگاری بودم که دیر با زود گذارش به آنجا می‌افتاد.شب شد و خوابیدم.ناگهان صدای جنگ،‌گوش‌ها را پر کرد.همه‌جا می‌لرزید.خرابی‌ها به بار آمد.قلب‌ها سوراخ شد و در یک آن،‌شیون کودکان بی‌سرپرست و مادرانی که کودکان‌شان از دست رفته بود،‌به گوش رسید.و من خیلی زود فهمیدم که در بهار کسی دوباره زنده نمی‌شود.
      من به این فکر می‌کردم که در سوی دیگر دنیا،‌گفت و گو بر سر این است که آیا می‌توان قلب بیماری را که فقط 10 دقیقه از عمرش باقی است،‌به جای قلب بیمار دیگری گذاشت تا شفا یابد ؟ در حالی که این جا هیچ کس از خودش نمی‌پرسد که آیا درست است که جان یک عده انسان سالم و بی‌گناه را بگیرند و … ؟
      نفرت و خشم سراپایم را می‌لرزاند و مغزم را سوراخ می‌کند.با خود قرار می‌گذارم که این گسیختگی دنیا را برای تو،«الیزابتا » و برای دیگران تعریف کنم.
      برای تو که تضادهای این دنیای پرهیاهو را نمی‌شناسی الیزابتا .و برای تو که نمی‌دانی چرا هنگامی که می‌خندم اینچنین از ته دل می‌خندم و چرا هنگامی که گریه می‌کنم،‌این چنین زیاد می‌گریم.چرا گاهی که باید شاد باشم،خوشحال نمی‌شوم و گاهی مشکل‌پسند و گاه سهل می‌گیرم.تو هنوز نمی‌دانی؛‌در این دنیا با تلاش ها و معجزه ها زندگی انسان رو به مرگی را نجات می‌دهند،‌ولی مرگ صدها،‌هزاران و میلیون‌ها موجود زنده و سالم را باعث می‌شوند!!می‌دانی؟!
      زندگی خیلی بیشتر از لحظه‌ای میان تولد و مرگ است‌…

      می‌دانی سحرگاه امروز چه اتفاقی رخ داد؟فرمانده دستور داده بود که پناهگاه‌های ویتنام شمالی را با فانتوم بمباران کنند،‌ولی پناهگاه‌ها خیلی نزدیک به محل نگهداری زخمی‌ها بود.بمب درست به میان زخمی‌ها افتاد و قتل عام وحشتناکی را باعث شد.این اشتباه سبب شد تا ما اولین هلیکوپتر را از دست بدهیم.هنگامی که هلیکوپتر دوم رسید،‌خلبانش گفت که هلیکوپتری که قرار بود سوارش شویم , توسط ویت کنگ ها سقوط کرده است .با شنیدن این خبر فقط لرزشی در خودم احساس کردم.می‌دانی؛ ‌انسان زود به همه چیز عادت می‌کند.از این که قرار بوده بمیریم و نمرده ایم زیاد تعجب نمی‌کنیم.برایمان عادت شده و عادت کرده‌ایم که در برابر خرابی‌ها و بی‌رحمی‌ها حتا مژه هم بر هم نزنیم.در عین حال زندگی شیرین است.

      زندگی هرچه هست،‌خواستنی است.در دنیای ما هر کس به زندگی خویش بیش از همسایه‌اش دلبستگی دارد.این طبیعی است….
      زندگی یک نوع محکومیت به مرگ است و درست به همین خاطر است که باید آن را طی کنیم؛بدون حتا یک گام اشتباه،‌بدون آنکه ثانیه‌ای به خواب رویم و یا تردید کنیم که داریم اشتباه می‌کنیم،‌باید آن را طی کنیم.ما که انسان هستیم و نه فرشته … و نه حیوان… ما که بشر هستیم… .

      دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 6, 2011 @ 21:50

      • .
        .
        تاریخ را فاتحان ساخته اند . ولی من تاریخی می خواهم که یک مرد بخاطر اینکه یک مرد است به حساب بیاید نه بخاطر اینکه یک فاتح است . تاریخی می خواهم که موجوداتش , اعداد نباشند , گوشتهای مقابل توپ و تانک نباشند , بلکه انسانهایی باشند که مرگشان , مرگ هریک نفرشان از خشم و از درد به دور باشد , از آتش سوزی و شورش به دور باشد

        دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 6, 2011 @ 21:52

        • .
          .
          وقتی به دنیا می آیی , دنیا را مانند معجزه ای پر از خوبی و پاکی به تو نشان می دهند و بعد که بزرگتر می شوی , می فهمی که پروانه ها در ابتدا کرم بوده اند , که خرگوشها یکدیگر را از هم می درند , که فرشته های نگهبان وجود خارجی ندارند و چه می شد اگر حقیقت را از همان ابتدای تولدت برایت می گفتیم ؟

          دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 6, 2011 @ 21:52

  4. بد نیست اینجا در مورد حاشیه ای که در سالهای آخر مرگ برای اوریانا پیش اومد کمی بنویسم تا اگر کسی بهش علاقه مند شد بهتر بتونه به قضاوت برسه

    سالهای آخر عمر اوریانا که با بیماری می گذشت مصادف شد با جریان یازدهم سپتامبر و باعث شد سکوت او یک بار دیگه شکسته بشه , شکستنی که حاشیه ی زیادی براش ایجاد کرد , به عنوان یک ضد اسلام براش دردسر ایجاد شد و هرچند مسلمانان تند رو سعی کردند چهره ی محبوب اوریانا رو از بین ببرند و منفور جلوه ش بدن اما حتی بین عموم مسلمانان هم موفق به این موضوع نشدند
    اوریانا در واکنش به حادثه یازده سپتامبر کتاب » خشم و غرور » رو نوشت و در اون از جریانات تند روی منسوب به اسلام انتقاد کرد , مسلمانان در ایتالیا و فرانسه پس از انتشار این کتاب او رو تهدید به مرگ کردند. اما پاسخ اوریانا این بود : «من از نه سالگی با درد و مرگ دست و پنجه نرم کرده‌ام. در ویتنام، در لبنان، مکزیک، بولیوی و یا هر جای دیگر. اما از سال ۱۹۹۲ که زیر تیغ جراحی برای بهبود سرطان سینه قرار گرفته‌ام هر روز می میرم».

    به قول خودش در کتاب » زندگی , جنگ و دیگر هیچ » : » مرگ مانند باران ما را خیس کرده بود » ء

    در مورد کتاب » خشم و غرور » و حواشی اون حرف های خود اوریانا خطاب به حضار انجمن آمريكن انترپرايز بهترین کلیده :

    » من پنهان نمي‌شوم، هيچگاه اينكار را نكرده‌ام. من در خانه مي‌مانم زيرا دوست دارم كه در خانه بمانم در آنجا مشغول كار بشوم. من الآن بي‌شك قريب 10 سال است كه نه مصاحبه مطبوعاتي كرده‌ام و نه تلويزيوني.

    پس چرا من در اين محل حضور دارم؟ به شما بايد عرض كنم كه از تاريخ 11 سپتامبر (كه به دو برج نيويورك حملة تروريستي شد) ما وارد جنگ شده‌ايم و صف اول جبهة جنگ در اينجاست: يعني در آمريكا همانطور كه حضار مسبوقند من ساليان متمادي خبرنگار جنگ بودم و هميشه دوست داشتم كه در صف جلوي جنگ قرار بگيرم. من خبرنگار جنگ نيستم بلكه احساس مي‌كنم كه سرباز وظيفه هستم. براي جنگيدن در اين جنگ من سلاح شخصي انتخاب كرده‌ام و اين سلاح اسلحه‌هاي آتشين نمي‌باشد بلكه يك كتابيست به اسم: «خشم و غرور».
    اسلحه من در اين جنگ اسلحه‌ايست به نام حقيقت‌گويي و رك‌گويي.

    :

    از افغانستان تا سودان – از فلسطين تا پاكستان – از مصر تا عراق – از الجزيره تا سنگال – از سوريه تا كنيا – از ليبي تا چاد – از لبنان تا مراكش – از اندونزي تا يمن – از عربستان سعودي تا سومالي – تنفري چشم‌گير در مردم اين نقاط نسبت به غرب ايجاد شده است كه مانند آتشي كه در اثر وزش باد گسترده‌تر مي‌شود همة اين مناطق را دامن زده. پيروان اسلام بنيادي مثل جانور تك ياخته‌اي كه در حال تقسيم سلول‌ها و در نتيجه ازدياد مي‌باشد كه سرانجام تبديل به دو، چهار، هشت، شانزده، 32 سلول مي‌شوند و عدة پيروان اسلام بنيادي هم روز به روز افزايش چشمگيري پيدا مي‌كنند.
    كساني كه از اين رويداد آگاه نمي‌باشند – كافيست نگاهي به تصاويري كه از سوي تلويزيون منعكس مي‌شوند بياندازند. تصاويري از انبوه جمعيت در خيابان‌هاي اسلام‌آباد، ميادين ناي‌روبي و مسجدهاي تهران با چهره‌هاي خشمگين و مشت‌هاي تهديد آميز، كه عكسهاي بوش و پرچم امريكا را به آتش مي‌كشانند.
    برخورد ما با مردم اين كشورها نبايد براساس برخورد نظامي باشد. بلكه اين يك برخورد فرهنگي و مذهبي هست. پيروزي نظامي ما مسئلة تروريسم اسلامي را حل نمي‌كند. بلكه آنرا تشديد هم خواهد كرد. و در اين صورت وضع كنوني بدتر هم خواهد شد. در يك مصاحبة مطبوعاتي، آقاي جورج بوش، رئيس جمهور آمريكا، گفته است كه: «ما اجازه نخواهيم داد كه شهروندان ما در رعب و وحشت زندگاني كنند».
    من از اين جملة آقاي بوش بسيار خوشم آمد و مبهوت اين جمله شدم، ولي بايد اضافه كرد كه علي‌رغم گفتار ايشان، ما در حال حاضر در رعب و وحشت زندگي مي‌كنيم. مردم غرب مي‌ترسند كه برعليه جامعة مسلمان اظهار نظر كنند. وحشت از رنجاندن آنان و ترس از تنبيه شدن بوسيله آنها. شما اجازه داريد كه به مذاهب كاتوليك – بودا – يهود – هندو، توهين كنيد ولي واي بحالتان اگر فردي كلامي برضد اسلام بيان كند.
    بايد بي‌افزايم كه كتاب من به نام «خشم و غرور» با اسلام سر صلح و صفا ندارد و حتي در بعضي از عبارات آن به اسلام هم حمله‌ور شده است. ولي در هرحال اين كتاب من به ما ايتاليائيها، اروپائيها و آمريكائيها بيشتر انتقاد كرده است.
    من در كتاب خود اندرزي به ملت ايتاليا – اروپا و غربيها داده‌ام و همراه اين خشم دروني، اندرز من غرور فرهنگي آنان و خودم را برمي‌انگيزد. همان فرهنگي كه برخلاف اشتباهاتش – كاستي‌هايش و حتي اعمال فجيعانه‌اش براي اين دنيا و جوامع بازدهي‌هاي مثبتي هم به ارمغان آورده است.
    فرهنگ ما وسيله‌اي بوده است كه خلاقيتهاي علمي را بوجود آورده است و در نتيجه زندگي ما را به شيوه‌هاي آسانتر و هوشمندتري تبديل كرده است. همين ابزار فرهنگي ما، به دست دشمنان خود ما در حال حاضر براي از بين بردن خود ما مورد استفاده قرار گرفته است. اين علم ما توانسته است ما را به كرات ديگر بفرستد مانند ماه و مريخ، و اين در مورد فرهنگ آنها يعني فرهنگ اسلامي صدق نمي‌كند. فرهنگ اسلام فقط اسلام را پيش برده است و بس. اسلامي كه در هر گوشه و كنار، زن جماعت را زير چادر پوشانده و زنداني كرده است. اين اسلام مذهبي مي‌باشد كه فقط شهروندان خود را زير سلطة دين‌سالاري و رژيمهاي خفقان‌آور و ضدبشري مي‌كشاند.
    به عنوان مثال، نامهاي نامداري مانند سقراط، ارسطو، هراكليتوس و حضرت عيسي مسيح،‌ ملا و آخوند نبودند. همچنين كساني مثل لئونارد داونيچي، ميكلانژ، گاليله، كوپرنيكس، نيوتن و اينشتن هم آخوند نبودند.
    اين كتاب من: «خشم و غرور» در مواردي مانند: دورويي، عوام‌فريبي، تنبلي، فقر اخلاقي و ترسو بودن انگشت اتهام را به سوي خودمان دراز كرده است.
    يك روند تازه‌اي بوجود آمده است كه موجب شده كه كشورهاي غربي نسبت به دنياي اسلام يك روش سياستمدارانه‌اي را به عهده بگيرند كه اين روند توأم با ندانستن و ساكت بودن است. من نسبت به كمبود معلومات در مدارس – در دانشگاهها – در بين جوانان و در ميان سايرن مردم از جمله مردم عوام اعتراض مي‌كنم كه حتي شناختي از تاريخ خود و يا مردان بزرگواري كه تاريخ آنان را ساخته‌اند ندارند. مانند آقايان جفرسون، رُبسپير، ناپلئون و گاري‌بالدي. بنابراين در نتيجه اين كمبودها يعني عدم شناخت از مسائل در تودة مردم و نداشتن ديسيپلين كافي، آزادي را در جوامع بوجود نخواهد آورد.
    علاوه براين، من انگشت اتهام را به سوي خودمان دراز مي‌كنم كه مرتكب گناه ديگري شده‌ايم. آن گناه از دست دادن احساسات عميق و تعصب اخلاقي است.
    شما هنوز اين مسئله را درك نكرديد كه پايه و اساس احساسات دشمنان ما برچه زمينه‌اي و چه ريشه‌اي استوار است و چه چيزي باعث جريه‌دار شدن احساسات آنان مي‌شود؟ چه چيزي باعث جنگجو بودن و جنگيدن آنها برعليه ما مي‌شود؟
    جوابش احساسات فوق‌العاده آنهاست. احساسات شديدي كه حتي حاضرند جان خود را در راه برآوردن اميال خود از دست بدهند! رهبران آنها هم همينطور. من خميني را ملاقات كردم و به مدت 6 ساعت در آرامش با او مشغول گفتگو شدم و او هم داراي همين خواص بود. من بن لادن را هيچگاه ملاقات نكردم ولي از چشمان او و شنيدن صداي او به اين نتيجه رسيده‌ام كه او هم داراي همين خواص است.
    ما غربيها اين احساسات قوي خود را نسبت به مسائلي كه ما را اذيت مي‌كند از دست داده‌ايم. ولي من شخصاً اين احساسات خود را از دست نداده‌ام و منهم حاضرم بخاطر عقايدم جان خود را از دست بدهم. حتي كساني كه از من متنفر هستند و به من توهين مي‌كنند انسانهايي هستند بي‌تفاوت مانند حلزون. هيچ تمدني نمي‌تواند بدون اعتقاداتي قاطع و عميق برجاي خود استوار بماند. اگر غرب از خواب بيدار نشود و نتواند اين احساسات برباد رفتة خود را باز يابد، غرب هم از دست خواهد رفت.
    چكيده‌اي از كتابم را براي شما مي‌خوانم :
    «مسئله اينجاست كه با كشتن بن‌لادن گرفتاريهاي ما (غرب) حل نخواهد شد. به دليل اينكه بن لادن‌ها بسيار هستند و در حال افزايش هم هستند. تا الآن مانند شبيه‌سازي گوسفند آزمايشگاهي اين اشخاص ازدياد پيدا كرده‌اند و آنهايي كه باهوش‌تر از ديگران هستند در كشورهاي اسلامي باقي نخواهند ماند … اين اشخاص در كشور خود ما در شهرهاي ما، در دانشگاههاي ما، و در شركتهاي تجاري ما مشغول به كار و تحصيل و زندگي هستند. اينها با كليساهاي ما، بانكهاي ما، تلويزيون، راديو، روزنامه‌ها، چاپخانه‌ها، دانشگاهها، سازمانهاي صنفي و سياسي روابط نزديك دارند و در آنها رخنه كرده‌اند. بدتر از همه، اين اشخاص در جامعه‌اي زندگي مي‌كنند كه اعمال و افكار متفاوت و بد آنها را زير سؤال نمي‌برد و مانند جوامع متعصب خودشان، آنها را مجازات نمي‌كند…».
    اگر ما بي‌تفاوت و بيكار بنشينيم و كاري از پيش نبريم – آنها افزايش خواهند يافت. هميشه خواستار چيزهاي بيشتري خواهند شد تا زماني كه ما را به زانو درآورند و ما مطيع خواسته‌هاي آنها شويم. ايجاد گفتگو هم با اين اشخاص غيرقابل تصور است. و اگر فكر مي‌كنيد كه بايد به آنها رحم كرد و لطفي در حق آنان كرد – اينهم خودكشي است. هركسي هم كه به غير از اين تصور كند – يك ابله بيش نيست».
    .
    .
    .
    و واقعا ما در مقیاس گستره غیر از اینهایی که اوریانا به درستی گفت چی بودیم ؟؟
    » تصاویری از انبوه جمعیت در خیابان ها و مسجد های تهران با چهره های خشمگین و مشت های تهدید آمیز , که عکس های بوش و پرچم آمریکا را به آتش می کشند
    «

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 6, 2011 @ 21:55

    • اول:این همه رو خودت تایپ کردی؟اگه آره که خیلی زیاد مرسی.
      🙂
      دوم:چند تا نقد بهش دارم.البته من کتاب رو نخوندم و چیزهایی که میگم صرفا بر مبنای این کامنت هست.
      اینکه»نامهاي نامداري مانند سقراط،ارسطو،هراكليتوس و حضرت عيسي مسيح،‌ ملا و آخوند نبودند. همچنين كساني مثل لئونارد داونيچي، ميكلانژ، گاليله،كوپرنيكس،نيوتن و اينشتن هم آخوند نبودند.»درست،اما ما(همه ی کشورهایی که گفته)هم نامهای نامداری داریم که آخوند نبودند.و اونا هم داشتند کسانی که کشیش بودند!
      اوریانا فرهنگ غرب قرن بیستم رو با فرهنگ اسلام(و وضعیت کشورهای اسلامی)مقایسه میکنه،مگه اونها قرون وسطی و حاکمیت کشیشان رو نداشتند؟چی به سر سقراط و گالیه و … اومد؟چه کسانی اونا رو ملحد می دونستند؟

      دیدگاه توسط الهه — ژانویه 16, 2011 @ 15:13

      • اول اینکه این پارت رو نه کاملا ! قسمت هاییش رو کپی کردم !
        D:
        و اما نقد هات … نقد به جایی داشتی الهه جان .
        این متن ترکیبی از حرف های اوریانا در دفاع از خودش و بخش هایی از کتابه ! کتاب که طبیعتا در دسترس نیست و حرفهاش هم البته خالی از اشکال نیست …
        در کل باهات موافقم . کلیسا خودش بزرگترین مبدا سوء استفاده ها و جنجال آفرینی های ایدئولوژیکی بوده و هنوز هم کماکان مشکل داره …
        از بین کشیش ها هم » مندل » رو داریم که پدر علم ژنتیکه …
        ولی الهه قبول داری که امثال مندل یا ابن سینا یا رازی یا … وجه دیگه ی زندگیشون غالبه .
        وجهی مثل علم , عرفان , فلسفه …

        دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 16, 2011 @ 21:29

        • مهتاب!دستاتو می بوسم به خاطر همه قسمت هایی که تایپ یا حتی کپی کردی.

          منظور از»اونا هم داشتند کسانی که کشیش بودند!»این نبود که نام های نامداری داشتند که کشیش بودند!منظورم این بود که اگر ما آخوند داریم اونها هم کشیش دارند!

          دیدگاه توسط الهه — ژانویه 17, 2011 @ 09:13

          • عزیزمممم ! روی ماهت رو سراسر می بوسم …

            منظورت رو اشتباه فهمیده بودم ! حق باتوئه …

            دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 18, 2011 @ 16:42

        • یه جمله ای از کتاب»انقلاب فرانسه» که چاپ دانشگاه فردوسی مشهد هست اما اسم نویسنده ش رو یادم نیست رو یه گوشه یادداشت کرده بودم که الان یاد اون افتادم:»در تمام خاک فرانسه تظاهرات به همراه بسیج مردمی و توده ای در جهت مسیحیت زدایی خصلت ویژه ای داشت،مانند این که»الاغ را با کلاه عرقچینی کشیشان»در تظاهرات راه می بردند.»

          دیدگاه توسط الهه — ژانویه 17, 2011 @ 09:22

          • این روزا به این جمله ت فکر می کنم !

            دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 02:30

  5. الهه منتظرم تو بیای تا از کتاب بعدیش بنویسم …
    ژورنالیست کنج نشین ِ پیوسته به تحریم ها !
    مهتاب که هیچ ! اوریانا تو را می خواند !

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 9, 2011 @ 19:20

    • من کتاب «جنس ضعیف»ش رو خوندم.

      دیدگاه توسط الهه — ژانویه 16, 2011 @ 14:36

      • می دونستم تو » جنس ضعیف » رو حتما خوندی !
        حالا که اومدی اونم می ذاریم رو ویترین !
        بعد هم » یک مرد » اش رو …

        دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 16, 2011 @ 21:34

  6. او یار مهربان بود …

    http://www.rahesabz.net/story/30610/

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 14, 2011 @ 22:55

    • خیلی از نویسنده هایی که اینجا ازشون حرف زدیم جزء این لیست هستن …
      نویسندگان برانداز …

      دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 14, 2011 @ 22:57

  7. تئوری های انقلاب.آلوین استانفورد کوهن.
    این کتاب به نظرم خیلی عالیه.واقعاً از نحوه ی شرح نظریه هاش لذت بردم.
    نظریه جانسون و اتر درباره مشروعیت خیلی زیبا شرح داده شده و فکر می کنم برای شما هم جذاب باشه.اینکه موقع خوندن،وضعیت مشروعیت حکومت امروز ایران مدام توی ذهنت میاد و در قالب نظریه بهش نگاه میکنی باعث میشه از شدت شوق بخوای فریاد بزنی:اورگا!اورگا!

    دیدگاه توسط الهه — ژانویه 16, 2011 @ 15:24

    • با این تعریف تو حتما باید خوند !
      مرسی الهه …

      دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 16, 2011 @ 21:38

  8. دانلود کتاب های صوتی :

    http://www.audiolib.ir/

    دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 18, 2011 @ 16:59

  9. http://stiigmaataa.blogspot.com/2010/11/blog-post.html
    از تراژدی دموکراسی در ایران.عمادالدین باقی

    دیدگاه توسط الهه — ژانویه 20, 2011 @ 10:42

    • چقدر تکون دهنده بود الهه …
      چند وقتیه یه دوست از ارامنه جریاناتی از این دست برام تعریف می کنه …
      از فشاری که همین سال های اخیر روی کشیش های داخل ایران بوده …
      از جنایات پنهانی که اتفاق افتاده و جرات انتشارش نیست …
      از کلیساهایی که زندان مجسم شده و برادران اطلاعاتی تسخیرش کردن …
      از فرار ها … ربوده شدن ها …

      ………
      از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود

      دیدگاه توسط مهتاب — ژانویه 21, 2011 @ 19:45

  10. » جنس ضعیف »
    در مورد زن ها , خوندن این کتاب در حقیقت رنجی روی رنج های دانسته و کشیده ی قدیمیه ولی خوندن این رنج مشترک از زبان اوریانا خالی از لطف نیست …
    در مورد مرد ها , خوندن این کتاب شاید مثل خوندن و دیدن و شنیدن هزاران مستند مشابه دیگه حتی ویبره ای در وجودشون ایجاد نکنه و یا در موارد نادر ( که با احترام کتمانشون نمی کنم ), براشون تکون دهنده باشه و همراهیشون رو در اصلاح شرایط بیشتر کنه …
    در هر حال قلم اوریانا در شرح شرایط زنان ( البته در 50 سال گذشته ) در گوشه و کنار جهان خوندنی و تکون دهنده ست …

    دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 3, 2011 @ 17:25

    • » بعد از چرخیدن دور دنیا باز به همون جای اول برگشته بودم . تو این مسافرت جز چرخیدن یه نواخت تمام زنا دور یه محور بدبختی احمقانه چیزی به چشم نخورده بود و به این نتیجه ی تلخ رسیده بودم که هیچ کدوم از زنا نتونسته بودن اون جوری که باید راه خوشبختی واقعی رو از بی راهه ها تشخیص بدن … »
      .
      .
      این ها رو اوریانا می گه و من می گم :
      شاید از بس بی راهه جلوی راهشون گذاشتن , شاید از بس وسط راه خوشبختی زمینشون زدن , شاید اونقدر به پذیرش شرایط عادتشون دادن که تعریف درستی از خوشبختی دیگه وجود خارجی نداره …

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 3, 2011 @ 17:28

  11. » هجوم دوباره ی مرگ »
    خوندن این کتاب رو در یک شب بارونی و ترجیحا با صدای باد به شدت توصیه می کنم !
    شاید تا نیمه هاش چند بار خمیازه بکشید و زیر لب غر بزنید که : اه ! ژوزه ! از تو بعیده ! انقدر کشش نده مرد ! »
    ولی بعد از نیمه ی کتاب و نیمه ی شب و اولین هوی احتمالی باد , مثل میخی که اصلا خواب براش معنا نداره فرو می رید بین کلمات و همزمان با خوندن صفحه ی آخر , جلد کتاب رو مثل چک کشی محکم روی سر خودتون و کلمات می کوبید و چشم هاتون رومی بندید و توی دلتون می گید : » وای ! »
    .
    .
    .
    هجوم دوباره ی مرگ / ژوزه ساراماگو مردی با سوژه های دست نیافتنی که حیف , مرگ او رو از
    دنیای ما گرفت …

    دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 3, 2011 @ 17:39

  12. به مناسبت این ایام که می دونید دهه ی زجره و نزدیک شدن به روزی که خدا رو به زور بهش چسبوندن و شد یوم الله , بد نیست یه سری بزنیم به کتاب » مصاحبه با تاریخ » ِ اوریانا و چند خطی ازش بخونیم بلکه حالمون بیشتر جا بیاد !
    .
    .
    .
    کتاب سراسر افسوس و حیرته …
    چند جای کتاب دل آدم برای اوریانا می سوزه ! یکی در مواجهه با جناب خمینی و طرز برخورد و ادبیات خاصش ؛ و بیشتر از اون در مقابل قذافی ِ حقیقتا روانی !

    و بی نهایت افسوس داره مقایسه ی ادبیات و لحن رهبر کبیر انقلاب ایران با بازرگان و محمد رضا . هرچند شاه هم کم مزخرف نمی گه ولی دست کم ادبیاتش به ادبیات یه رهبر نزدیک تره …
    اگر حرص ِ خونتون افت کرد پیشنهاد می کنم به این مقایسه و بازخوانیش تن بدید …

    دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 02:46

    • بخش هایی از مصاحبه با آقای خمینی !
      ______________________________________

      – می شود بیان کنید که این ملت برای آزادی مبارزه کرده یا برای اسلام ؟

      : برای اسلام جنگیده , لکن محتوای اسلام همه ی آن معانی است که در عالم به خیال خودشان بوده که می گویند دمکراسی . اسلام همه ی این واقعیت ها را دارد و ملت ما هم برای همه ی این واقعیات جنگیده اند و لکن در رأسش خود اسلام است و اسلام همه ی این ها را دارد

      – مطلبی که در غرب خیلی در آن سر و صدا شده است مسئله اعدام ها که می گویند پانصد نفر تا حال در ایران اعدام شده اند و این ها بدون وکیل مدافع و بدون تجدید نظر .

      : این ها از باب این که یا غرب این افراد را نشناخته است , اولا پانصد تا نیست و بسیار کمتر است . و علت این است که یا غربی ها نشناختند این اشخاص را یا می شناختند و متعمّدند در این که خودشان را به نشناسی بزنند . این ها افرادی بودند که علنا بسیاری شان آمدند و مردم را کشتند در خیابان ها . یا امر به کشتن مردم در خیابان ها دادند … این اشخاص البته کشته شدند و این ها هم حق دفاع داشتند و در محکمه به این ها اجازه ی این که وکیل بگیرند ندادند لکن ما چه بکنیم که قلم دست دشمن است و ما را می خواهد این طور صورت بدهد.

      – این هایی که الان دم از مخالفت می زنند عده ای هستند که اکثرشان مبارزه کرده اند و زجر کشیده اند و ضد رژیم گذشته بودند . چطور امکان دارد که فضا و حق وجود به چپی که این همه مبارزه و رنج کشیده , نداد ؟

      : امکان ندارد . حتی یکی شان نه مبارزه کرده اند , نه رنج کشیده اند . همه از دولت و از رنج های این ملت ما استفاده برده اند و بر ضد ملت ما قلم فرسایی کرده اند .

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 02:49

      • بحش هایی از مصاحبه با مهندس بازرگان :
        ______________________________________

        _ رابطه ی شما با آقای خمینی چگونه است ؟

        : می توانم بگویم که از نقطه نظر رابطه ی انسانی ایشان مرا دوست دارد و من ایشان را دوست دارم . ولی از نقطه نظر سیاسی رابطه مشکل است . خیلی مشکل پیش می رویم . اولین مشکل وقتی بروز کرد که برای ملاقات ایشان به پاریس رفتم و می خواستم استراتژی صحیحی جهت مبارزه با رژیم را مطالعه کنم . من معتقد به سیاست قدم به قدم بودم و می گفتم ملت آمادگی مواجه شدن با آزادی را ندارند . می بایست عادت شان داد , تعلیم شان داد تا این که سیاسی شوند , با قدم های کوتاه و آهسته باید قدرت را به دست بگیریم . اول مدارس , بعد مطبوعات , بعد دادگستری , بعد اقتصاد , بعد ارتش . وگرنه به حالت آشفتگی می افتیم و حتی ممکن است یه دیکتاتوری دیگری ظهور کند . امام خمینی برعکس این را می گفتند . همه چیز را سریع می خواستند .
        اگر سیاست قدم به قدم را پیش گرفته بودیم , مسائلی را که امروز با آن دست به گریبانیم نداشتیم , کشور به نحو دیگری از آزادی هایش بهره می گرفت , همه چیز را خواستن و زود خواستن یک عادت قدیمی ایرانیان است که یک دنیا مشکلات و خطرات به هماره دارد .

        _ … شما برای ایران این را می خواستید آقای بازرگان ؟

        : نه و حتی اگر باعث تعجب شما نشود می گویم که امام خمینی هم این را نمی خواستند و نه حتی اطرافیان ایشان . ایشان همه چیز می خواستند مگر این که روحانیون قدرت را در دست گیرند , چون اگر غیر از این بود که من نخست وزیری را قبول نمی کردم … بعد از انقلاب اتفاقی افتاد ناگهانی و غیر قابل پیش بینی و آن اتفاق این است که روحانیون بطور غیر منتظره کشور را در دست گرفتند … می شود گفت که مقصر بی شک غیر روحانیون بودند که روحانیت توانست مواضع را در دست گیرد و باید بگویم که روحانیت چنین خیالی را نمی کرد . روحانیون به سادگی از فرصتی که تاریخ به آن ها داد استفاده کردند . یعنی خلائی که ما آن را خالی گذاشتیم .

        دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 02:51

  13. حرص خونمون افتاده پايين ؟ مهتاب ؟ اين روزها ؟!!!

    دیدگاه توسط سهبا — فوریه 6, 2011 @ 07:28

    • معذرت می خوام ! شوخی مزخرف و کوفتی بود !

      دیدگاه توسط مهتاب — فوریه 6, 2011 @ 22:56

  14. […] به مناسبت ایام الله ِ انفجار ِ نور ! :  ”  مصاحبه با تاریخ  “>>> کامنت شماره […]

    بازتاب توسط روی من کلیک کن ! « تب ِ ماه — سپتامبر 22, 2011 @ 04:52

  15. http://bookfriend.blogfa.com/post-2423.aspx
    مسعود بهنود چگونه خبرنگار شد

    دیدگاه توسط الهه — نوامبر 13, 2011 @ 23:10


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

برای مهتاب پاسخی بگذارید لغو پاسخ